پيام
+
امکان هجرت تو
تراوش مي کند،از خطوط مبهم نگاهت
من پيشتر،ديده بودم
جرقه محال ماندنت را
در سايش دستانمان به رفتنت ايمان دارم،
چون ماهي آزاد به جريان آب
نبودنت،
مرا در سطح بزرگ اشکهايم پر از عطش ميکند
چقدر سنگين شده اند شانه هايم!
آخر بعد از تو ترازوي تنهايي ام شده اند...

در انتظار آفتاب
96/4/3
سنگ صبور
@};-
نگارستان خيال
:)
تنهايي افتاب
@};-
shogheparvaz
@};@};-
نگارستان خيال
.